رضا امیرخانی

تزریق حس امید و اینکه می‌توانیم این کارها را هم انجام بدهیم و به سرانجام رساندن آنها مهم بود. آن زمان این حس وجود داشت؛ یعنی یک مهندس عظیمی وجود داشت که می‌توانست به آن گروه ها، این حس را ترزیق کند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حاج‌حسینعلی عظیمی، از پیشکسوتان جهاد سازندگی، مهندس سالخورده‌ای است که هنوز حال و هوای سال‌های انقلاب و اوایل تاسیس جهاد سازندگی را در خود حفظ کرده است. وی از اولین کسانی بود که در سال 1359 برای رسیدگی به وضعیت محرومان با دو روز پیاده‌روی وارد منطقه بشاگرد شد.

به همت جمعی از جوانان جهادی و با حمایت «سازمان بسیج دانشجویی»، «دفتر مطالعات فرهنگی انقلاب اسلامی» و «فرهنگستان علوم اسلامی قم»‌، همایش «پاسداشت اندیشه جهادی» به‌منظور پاسداشت خدمات جهادگر پیشکسوت، حسینعلی عظیمی، با سخنرانی آیت‌ا... سیدمحمدمهدی میرباقری، در سالن بصیرت مجتمع فرهنگی 13 آبان (لانه جاسوسی) برگزار شد. ​

در این مراسم از کتاب «رسم جهاد؛ تجربه‌های کار جمعی در جهاد سازندگی» به روایت حسینعلی عظیمی رونمایی شد. سراغ رضا امیرخانی، نویسنده نام‌آشنای کشور رفتیم تا او راوی جهادگر پیشکسوت انقلاب باشد.

«دهه 60 ، دهه آرمان‌گرایی‌ها، دهه آدم‌های آرمان‌گرا و دهه کارهای بزرگی بود که همه می‌خواستند آنها را انجام بدهند. اتفاق دیگری هم در این زمان بود و آن تمام شدن جنگ در این دهه بود. تمام شدن جنگ برای نسل من، مثل این بود که بشنوید دریاچه ارومیه خشک شده است.

اطراف من، افراد بسیاری بوده‌اند که برای رفتن به میدان جنگ برنامه‌ریزی کرده بودند. زیرا به نظر نمی‌رسید جنگ چیزی باشد که تمام شدنی باشد. به نظر می‌رسید ما هستیم، جنگ هم هست؛ بنابراین حتما قسمتی از زندگی خود را در جنگ خواهیم گذراند. البته این وضعیت فقط برای ماهایی که سن کمتری داشتیم نبود و حتی بزرگ‌ترهای ما هم همین وضعیت را داشتند.

درباره جهاد سازندگی بیشتر بخوانیم:

لیبرال‌ها و تکنوکرات‌ها، جهاد سازندگی را منحل کردند

روایت یک راه طی شده

هم‌سفره و هم‌نمازِ مردم شدیم/ انقلاب را با خدمت و محبت به بلوچستان رساندیم

آنها هم یک‌سری از کارهای خود را انجام می‌دادند و یک‌سری دیگر از کارهای آنها هم وقف جنگ بود. معروف بود که همه می‌گفتند عراق می‌داند بهترین وقت حمله، یکی موقع امتحانات دانشگاه و دیگری موقع فصل درو است. در حقیقت همه مردم در زمان جنگ برای خودشان برنامه‌ریزی‌هایی داشتند. اما وقتی جنگ تمام شد این برنامه‌ریزی و زمان‌بندی، همه، به هم خورد و همه مانده بودند که چه‌کار کنند.

من در یک مدرسه‌ای درس می‌خواندم که قرار بود همه آنها دکتر و مهندس شوند. این مدرسه فضای بسیار علمی داشت و در همان فضا هم بسیاری بودند که نسبت به جنگ همین اعتقاد را داشتند. یک مهندس جوانی بود که در زمان جنگ با برخی از بچه‌های مدرسه علامه حلی تصمیم گرفتند یک موشک بسازند. آنها طرحی داشتند که طبق معمول فازبندی داشت و به این صورت بود که یک موشک کوچک همانند یک خمپاره را داخل یک تور لیزری بیندازند و آن را هدایتش کنند. واقعیتش این است که اولین لانچ آنها همزمان با پذیرش قطعنامه انجام و این موشک شلیک شد. وقتی جنگ تمام شد زمان‌بندی عده‌ای از آن بچه‌ها به هم خورد و یکی از آنها تصمیم داشت به جای پروژه‌های موشکی، وارد پروژه‌های هوایی شود.

حسینعلی عظیمی، جهادگر پیشکسوت

کسی که آیرودینامیک موشک کار می‌کرد، مهندسی بود که درسش در دانشگاه صنعتی شریف داشت تمام می‌شد و تصمیم داشت در فضای جدیدی شروع به ساخت یک فروند هواپیما کند. او به مدرسه ما آمد و گفت بچه‌ها من قصد دارم یک فروند هواپیمای تک نفره بسازم. تا این موضوع را گفت 50 درصد بچه‌ها او را ول کردند و رفتند. ما 50 درصد دوم که مانده بودیم مجبور شدیم برویم و کتاب بخوانیم که مقداری از ما کم شدند. روز سوم مجبور شدیم معادله دیفرانسیل حل کنیم که عده دیگری بلد نبودن آن را حل کنند. در نهایت سه نفر به همراه این مهندس باقی ماندند. ما سه نفر به همراه مهندس تصمیم گرفتیم یک هواپیمای تک‌ نفره تولید کنیم. طراحی این هواپیمای تک‌نفره یک سال‌واندی طول کشید و این موضوع امروز برای فردی چون من که در حوزه ادبیات، کار تحقیقی برای نوشتن رمان، قصه و... انجام می‌دهم هنوز به نظرم می‌آید یکی از جدی‌ترین کارهایم بود که در سال بعد از جنگ انجام دادیم. طراحی این هواپیما بعدا جایزه‌ای از مرحوم آقای هاشمی گرفت و نفر اول جشنواره خوارزمی شدیم و این هواپیما هم در صنایع دفاع ساخته شد. در حقیقت قبل از اینکه نویسنده باشم تصمیم داشتم هواپیماساز باشم.

تمام طراحی این هواپیما در داخل کشور انجام شده بود و این موضوع بسیار مهم بود. این هواپیما از تمام موارد مشابه خود که کپی‌سازی شده بودند مهم‌تر بود، زیرا ما به دانش طراحی مجهز شده بودیم. آن زمان درست یادم هست که با اساتید دانشگاه شریف در مناقصه یا مزایده‌ای برای طراحی هواپیمای دو نفره حضور داشتیم که ما برنده شدیم. قرار بود یک هواپیمای دو نفره در رده لایت بسازیم که در پروازهای آموزشی از آن استفاده شود. آن زمان آقای مهندس شفتی هم مقداری به ما کمک کرد تا شروع به طراحی این هواپیما در شرکت هما کنیم. در نهایت ما یکی از گروه‌های هواپیماساز ایران بودیم، آن هم در زمانی که پنج گروه هواپیماساز در ایران فعالیت می‌کردند. البته ویژگی مشترک همه، کارگاهی، فردی و کوچک بودن بود.

ما پنج گروه هواپیماساز، منافع مشترکی با هم داشتیم اما هیچ کسی حاضر نبود در ایران ما را جمع کند. آدم‌هایی که مسئول بودند، فضای زیادی با ما داشتند. البته حق هم داشتند؛ چون من در آن سال 19 ساله بودم و مربی و طراح اصلی گروه ما مهندسی 24 ساله بود. در حقیقت سن همه ما خیلی کم بود و سنی نبود که بشود به آن اطمینان کرد.
در آن زمان فردی به اسم حسینعلی عظیمی پیدا شد که اگر اشتباه نکنم مشاور یا معاون وزیر بود. جایگاهی داشت که بسیار بالاتر از چیزی بود که در مخیله ما می‌گنجید. او آمد این پنج گروه کوچک هواپیماساز را جمع کرد و گفت همانند یک کار صنفی باید موسسه‌ای بزنید، زیرا همه ماجرا رقابت نیست و منافع مشترکی هم دارید. حالا باید سعی کنید خود را به شکل خصوصی بالا بکشید و من هم هر کمکی که بتوانم به شما پنج گروه می‌کنم. خیلی برای ما عجیب بود؛ هیچ‌کسی ما را تحویل نگرفته بود.

اسم موسسه را هم «هواپویان» گذاشتیم برای اینکه باید ثبت می‌شد. در حقیقت با زحمت آقای عظیمی؛ حتی فکر می‌کنم اسم موسسه را هم مجبور شدیم در نشانی آنها ثبت کنیم. برای اینکه نشانی روشنی نداشتیم. نشانی‌مان هم یکی از ساختمان‌های تابعه وزارت جهاد بود. جلسات ما هم آنجا برگزار می‌شد.

آقای عظیمی دو کار مهم در آنجا انجام داد؛ اول اینکه موسسه «هواپویان» را به عنوان یک موسسه خصوصی ثبت کرد تا خارج از دولت امکان فعالیت داشته باشد. این اقدام در آن سال به نظرم کار خیلی نو و جدیدی بود. نکته دیگر این بود که زمانی که قرار بود هیات مدیره آنجا را تشکیل بدهیم و مدیرعامل را انتخاب کنیم، دو صندلی را به دو بچه 20 ساله داد؛ یکی را من گرفتم. جالب این بود که مدیرعامل هیات‌مدیره، همسن و سالم بود. او دو صندلی از هیات‌مدیره پنج نفره را به دو نفر داد که زیر 21،20 سال داشتند. آن موقع، من تازه گواهینامه خلبانی گرفته بودم، اولین کارت ویزیت مرا هم آقای مهندس عظیمی برایم طراحی کرد، روی آن نوشته محمدرضا امیرخانی، خلبان. من در آن زمان جوان‌ترین خلبان ایرانی بودم که PPL گرفته بودم. این مدرک را هم برای این گرفته بودم که تست پایلوت هواپیمای خودمان باشم. در حقیقت اولین عنوان شغلی‌ام خلبانی است.

در آن زمان شرکتی به اسم شرکت صنایع هوایی ایران تاسیس شد. در این شرکت، اساتید ما کارشناس بودند. ما آنجا رفتیم تا طرح هواپیمای خودمان را بدهیم. یک‌دفعه یکی از آنها به من گفت تو یکی از شاگردهای من نیستی؟ گفتم چرا من از شاگردان شما هستم. گفت نمی‌آیی سر کلاس‌ها؟ گفتم استاد وقت نمی‌کنم. گفت تمریناتت رو حل کرده‌ای؟ مگر فردا کلاس نداری؟ می‌خواهی هواپیما بسازی؟ این رفتاری بود که با ما در جامعه می‌شد. در حالی که بعدتر زمانی که همین استاد بین ما و اساتید شریف داور شد، حق را به ما داد. کسی ما را تحویل نمی‌گرفت. حضور و وجود آقای عظیمی به نظرم این نکته را می‌رساند که بالاخره یک نفر گفت من شما را می‌بینم و شما بیایید و شروع به کارکردن کنید. این رفتار آقای عظیمی به عنوان یک فرد مهم در دولت، بسیار باارزش بود. ما فقط همین را می‌خواستیم. می‌خواستیم بگوییم بالاخره یکی در جمهوری اسلامی ما را دید.

واقعیت این است که «هواپویان» هم خیلی آنچنان نبود که جزء جاهایی باشد که بعدا کارش خیلی جلو برود یا به جایی برسد. اما خود این دیدن برای ما خیلی مهم بود. یادم نمی‌آید که امکانات خاصی را از آقای عظیمی گرفته باشیم ولی حتما از آشنایی‌های ایشان استفاده می‌کردیم  اما این طور نبود از آنها پول یا جایی گرفته باشیم به غیر از آدرس روی کارت که جلسات ما آنجا تشکیل می‌شد؛ چون جای خاصی نیازی نداشتیم اما دیده شدن برای ما مهم بود. همین که حس می‌کردیم یکی ما را می‌بیند احساس می‌کردیم به کار ما توجه می‌کنند و این خیلی برای ما مهم بود.

زمان جنگ، بولدوزرهای بزرگی به اسم D8 داشتیم. دوستی داشتم که می‌گفت زمان جنگ، یکی از اینها تکان نمی‌خورد، یکی گفت این را زور بزنیم جابه‌جا کنیم، تمام بچه‌ها جمع شدند و فشار آوردند. یادمان نیست بولدوزر تکان خورد یا نه ولی این حس که ما می‌توانیم یک D8 را تکان بدهیم خیلی مهم بود؛ آقای عظیمی صاحب این حس بود.

ما در فکر یک هواپیمای تک نفره بودیم که با چرخ فرغون اولین پرواز خودش را انجام داده بود و حالا قصد داشتیم آن را به هواپیمایی دونفره تبدیل کنیم. زمانی که کنار او می‌نشستیم، می‌گفت فکر می‌کنید مسافربری‌ها از کجا شروع کردند. از همین جاها شروع کردند. حتما هم‌سن شما نبودند که وقتی شروع کردند. شما از آنها چندین سال جلوترید. ما می‌رفتیم چک می‌کردیم می‌دیدیم راست می‌گویند.

تزریق حس امید و اینکه می‌توانیم این کارها را هم انجام بدهیم و به سرانجام رساندن آنها خیلی مهم بود. آن زمان این حس وجود داشت؛ یعنی یک مهندس عظیمی وجود داشت که می‌توانست به آن پنج گروه، این حس را ترزیق کند.

امروز در کشور 500 گروه این‌چنینی داریم ولی آن مهندس عظیمی را نداریم که خودش وسط بیاید و این حس را تزریق کند. به نظرم مهم‌ترین نقش آقای عظیمی در آن دوران، تزریق این حس بود که ما می‌توانیم این کارها را انجام بدهیم. من و دوستانم سراغ کارهای دیگری رفتیم ولی همیشه این تصویر برایمان وجود داشت که‌ می‌شود فکر کنیم که می‌توانیم یک D8 را تکان بدهیم. در هر کاری این روحیه ما را نگه می‌داشت. به نظرم، این مهم‌ترین ویژگی آقای عظیمی بود و این ویژگی‌ نسلی بود که امام خمینی‌(ره) را دیده بودند. برای من، مهندس عظیمی، جزء کسانی بود که درکی از حضرت امام داشت.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 4
  • علی IR ۱۱:۵۱ - ۱۳۹۶/۱۲/۱۶
    0 0
    البته روزنامه فرهیختگان درسته

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس